دو ماهگی ستیا

دردونه مامان و بابا دو ماهه شد.




این اتاق کوچیک ستیا خانمه دست مامان بزرگش درد نکنه

اینجا ستیا خانم دو روزشه

اینجا هم ستیا خانم هشت روزه شده

عکس شب شش دخترمه براش یک جشن کوچیک گرفتیم

اینم چندتا ازعکسای خوابای ناز دخترم





اینم یک عکس خنده دار از ستیا خانم که بغل باباییش خوابش برده


ستیا خانم

سلام این دفعه آمدم تو این وبلاگ آمدن یک عشق جدید رو به زندگیم خبر بدم

دخترم ستیا.

با آمدنش تو زندگی من و باباش به عشقمون یک رنگ و بوی دیگه داد.

دخترم من و بابایی خیلی دوستت داریم.

عکس بالا از دخترم ستیاست.

ستیا نخعی در ساعت 21:15 روز 4 مهرماه  1392 وارد دنیای کوچیک مامان و باباش شد. قدمت مبارک دخمرممممممممممممممم

وصال

سلام باز امدم بگم خيلي ناباورانه قسمت من با امام رضا(ع) رقم خورد.

دقيقا شب ولنتاين امسال يعني 90/11/23 موقع اذان مغرب تو حرم آقا امام رضا خطبه عقد من جاري شد

چيزي كه اصلا فكرش رو هم نمي كردم.

خدايا حرفي براي گفتن ندارم فقط برام شرمندگي گذاشتي و بس

من لياقت نداشتم...



سرنوشت

 

 

فردا را کسی ندیده است
نگاهم چشم انتظار فرداست

لب هایم عشق را واگویه می کنند

و انتظار

را در متن چشمانت

غریب است اگر بگویم قریبم

و دردریای چشمانت اسیرم

سهل است که بگویم فردا چگونه است

جوابی هست

فردا زورق وارونه ای است

که به اعماق دریاها می رود

و من در دنیایی پر از امید

دل آسمانی خود را به ماهی ها هدیه می دهم

و مهرم را به تو می سپارم ...
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه از قبل مشخص شده است

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین ، خوب بباف !!!

نکند آخر کار ، قالی بافته ات را نخرند

 

سلام خیلی وقت بود که تو این وبلاگ ننوشته بودم سرم خیلی شلوغ بود تو زندگیم اتفاقی زیادی افتاده خوب و بد.

خدا بهترینش رو  بهم هدیه داد به زندگی منو این وبلاگ رنگ و بوی تازه ای داد زندگی پر از عشق و دوست داشتن. دارم تازه معنی واقعی عشق رو درک میکنم. امدم به همتون خبر نامزدی مو بدم دوستای خوبم. و همین جا اول از خدا که بعد از این همه زجر و سختی تو زندگیم دوباره روی خوشی رو بهم نشون داد تشکر کنم هم به عشقم بگم که چقدر برام ارزشمنده

محمد عزیزم با ورودت به قلبم جای جای زندگیمو رنگ و بوی تازه دادی همسر عزیزم میدونم هر چی بگم نمی تونم مهربونی هاتو و عشقتو توصیف کنم ولی فقط می تونم در یک جمله بگم خیلی دوستت دارم خیلی.

 

قضاوت

 

 

آنانکه به قضاوت زندگی دیگران می نشینند, از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود
در این زمینه, خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم..
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم و در
مردن است که حیات ابدی می یابیم.

سلام خیلی  وقت بود که تو این وبلاگ ننوشتم یه جورایی دیگه بریدم الانم نمی دونم چی شد که دارم می نویسم

این چند وقت خیلی سختی کشیدم

بگذریم  تمام این مدت خودم بودم تنهایی هام و یک دوست قدیمی که همیشه یک مرهم بوده واسم. 

نمی دونین صداش چه آرامشی بهم میده

خیلی با هم انس گرفتیم دلم خوشه تو این زندگی نکبتی همونو دارم

وقتی دل گرفته ویلن می زنم چنان باهام همدردی میکنه که ...

دوستش دارم یه عالمه

درسم تموم شد یک کار موقتی هم پیدا کردم ولی با حقوق کم

شبام تو یک گروه ساز می زنم

بالاخره الکی خوشم

 سعی دارم واسه ارشدم بخونم

راستی یک خبر مهم من الان ۷ ماه مامان شدم یک پسر گلم دارم

ولی به خدا ازدواج نکردم

می خوام تمام زندگی نداشتمو بپاش بریزم می خوام وقتی بزرگ شد به همه نشون بده مرد بودن یعنی چی؟

 

  

زیبایی نرگس



 

  وقتي نرگس مرد همه گل هاي باغ ماتم گرفته و اشك مي ريختند ، از جويبار خواهش كردند براي گريستن به آنها چند قطره اشك وام دهد. جويبار آهي كشيد و گفت : به درجه اي نرگس را دوست داشتم كه اگر تمام آب هاي من به اشك مبدل شود و آنها را بر مرگ نرگس بيافشانم باز هم كم است.

 

  گل ها گفتند : راست مي گويي، چگونه مي توان با آن همه زيبايي نرگس را دوست نداشت! جويبار پرسيد : مگر نرگس زيبا بود...؟! گل ها گفتند : مگر توئي كه نرگس غالبا خم شده و صورت زيباي خود را در آب هاي زلال تو تماشا مي كرد زيبايي نرگس را نديدي؟ تو بايد بهتر از همه كس بداني كه نرگس چقدر زيبا بود! جويبار گفت : من نرگس را براي اين دوست داشتم كه وقتي خم مي شد و به من نگاه مي كرد مي توانستم زيبايي خود را در چشمان پاك او تماشا كنم...

 

 

ای ازدور ها آمده

 

اي از دورها آمده، نزديك تر بيا!نترس و پا پيش بگذار!

كفش هات رو در بيار، خاك از جامه بتكان و بگو سلام!

شنيدم صدايش مي زدي و او را مي خواندي، ديدم كه

عاقبت از دام روزمرگي رها شدي، در بند تن نماندي و در

سايه عادت ها محو نشدي!او را ياد كردي. ديدم كه در

هجوم افكار پريشان سر رشته را يافتي و به ياد او آرام گرفتي!

گفتي مي خواهی هر كه اين خطوط را خواند، دل ببازه و پرواز كنه

گفتي كه مي خواهي همه به ذكر او، شكوفه كنند و ديدم

 كه از خود عبور كردي و ديدي كه تو يكي نيستي، تو همه اي!

خوشا به حالت....

همه روزهاي ديروزرا مثل مهره هاي تسبيح در نخ زمان رشته كن.

به ياد بياور لحظه هايي را كه نمي دانستي و مي ترسيدي و لحظه هايي

كه دانستي و باز ترسيدي!

به ياد بياور! زماني را كه در حسرت و تنهايي مي سوختي و به دنبال

كسي بودي تا با او همراه و همراز شوي كه دلواپسي هايت را

از جان و دلت بتكاند و زماني كه كسي را يافتي، همراهت شد

و تو باز ديدي كه تنها ترو تنهاتر شدي!

به ياد بياور روزهايي را كه در رنج و فراق اشك ريختي و

تصور كردي كه باختي! و روزهايي كه آرزوهايت را يك به يك

طلب كردي و از روي شعله هاي اجابت شان پريدي و يافتي.

اما، باز احساس نا كامي و نا رضايتي داشتي.

و حالا تو راخواند بسويش ، تو را به خانه اش دعوت كرد.

كم سعادتي نيست...

روز رفتن دستاهايت را فشردم و با چشماني اشك آلود گفتم،

التماس دعا

حاج خانم، خورشيد اين كلبه ،زيارتت قبول عزيزم.

 

 

به خورشید سلامی دوباره!

                                                          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شب از غيبت ستاره ها يك به يك پرده بر مي داشت. اما تو كجا بودي.

با لا رو نگاه كن اوني كه منتظرش بوديم ، خودشه! با اولين نظر دل مي بره. از بس گرم وپر انرژيه. گوي گرد نارنجي.

خورشيد مذاب! سلامت مي كنيم خورشيد!

همونيه كه منتظرش بوديم درسته! اما اون منتظر هيچ كس نمي مونه خورشيد فقط مي تابه، زندگي مي سازه. دريچه هاي دلت رو باز كن تا اميد وارد بشه تا گرم بشي. اين لحظه رو شكار كن. زيبايي اين لحظه ، فقط همين دمه. لحظه ديگه يه جور ديگه است و لحظه بعد يك جور ديگه. تا دقايقي ديگه حتي نمي توني نگاهش كني. وقتي زيبايي رو ديدي، هجوم ببر براي دركش. براي حس كردنش اين سهم تو از هشياريته. اگه غافل بشي، دقيقه اي رو از دست مي دي كه شايد همه سرنوشتت رو عوض كنه. نبايد به خورشيد عادت كرد. اگه مي خواي بهش عادت نكني، هر روز دوستش داشته باش. براي اينكه چيزي رو دوست داشته باشي بايد اونو درك كني، براي اينكه اين حس تازه بمونه ، بايد فكر كني، هر بار كه مي بينيش،انگار آخرين باره كه خورشيد رو مي بيني، اون وقت خوب تماشاش مي كني طوري كه نشه تورو از چيزي كه بهش مجذوب شدي ، جدا كرد. تگاه كن خورشيد مي بخشه و مي بخشه ولي هيچ وقت كم نمي شه. اون مي ده ولي نمي گيره! نگاه كن خورشيد هي مي ميره ولي هي زنده مي كنه. اگه بنونيم درك كنيم چه طور ميشه سوخت و باز ايستاد، چه طور مي شه بخشيد و كم نشد. چه طور ميشه با روشن شدن، خلق كرد و افريد. با شفاف شدن وحساس شدن ،ديده شد، چه طور ميشه به همه جا و همه كس يكسان تابيد، اون وقته كه مي شه خورشيد رو درك كرد.دوست داشتن يعني چيزي رو كه نمي شناسي و به سمتش جذب ميشي واز اين جذبه احساس خوبي داري. درسته كه نورش زياده و نمي توني بهش نزديك بشي ولي اين دور شدن نيست بلكه درك كردن خورشيده. خورشيد چون به توخيلي نزديكه، نمي توني تو چشماش خيره بشي. تو بايد به جاي خيره شدن به خورشيد، حضورش رو احساس كني و ازش نيرو بگيري. گاهي براي درك كردن چيزي كه خيلي بزرگه، بايد از اون فاصله گرفت وگرنه نمي توني ببينيش. فاصله ها مي تونند امكاني براي بهتر ديدن و لمس كردن باشند وقتي خورشيد غروب مي كنه ، تو دلت براي ديدنش تنگ مي شه، جاي خالي شو، حس مي كني و وقتي دوباره طلوع مي كنه ، كشف مي كني كه تو خورشيد رو دوست داري. چون بودنش با نبودنش برات فرق مي كنه.هر روز صبح به خورشيد نگاه كن وبپرس امروز چه پيامي براي بهتر شدن و زيباتر شدن جهان داري.گوي سرخ خورشيد، در انتهاي افق در آب هاي نارنجي و بنفش،فرو مي رود.نمي دانم اين خورشيد است كه ميرود يا اين منم كه در حال گذرم.